ارسال اس.ام.اس
 
وبلاگ دانلود
دانلود
 
 

پسر جوان جلو بیمارستان مادر پیرش را پیاده کرد،او که با چند تن از دوستانش قرار داشتند که برای تفریح به پارک بروند رو به مادرش گفت :«مادر جون من خیلی کار دارم...خودت از پله ها برو بالا و داخل بخش شو،اونجا پرستارها کمکت میکنند...»پیرزن نگاهی به پله های بیمارستان انداخت و لبخندی زد .پسر جوان با دلخوری گفت:«مگه چی گفتم مادر که میخندی؟»

 

پیرزن سری تکان داد و گفت:«به تو نخندیدم پسرم... به یاد قدیم ها افتادم،بیست و پنج سال قبل که تو یک ساله بودی و پدرت شب کار بود،یک شب که مریض شده و تب کرده بودی،تمام راه را تا همین جا روی دستهای خودم آوردمت،اما حالا...»

پیرزن این را گفت و با روسریش اشک هایش را پاک کرد و شروع به بالا رفتن از پله ها کردو...که ناگهان دستهای گرم پسرش را بر دستهایش احساس کرد . پیرزن خندید.پسر جوان یک اس.ام.اس برای دوستانش ارسال کرد:«یک تفریح واجب تر از شما دارم امروز نمیام..»

اس.ام.اس پسر که به مقصد رسید مادر و پسر در بیمارستان بودند.

منتظر نظر هاتون





ارسال شده در تاریخ : برچسب:, :: 18:53 :: توسط : ماهان

درباره وبلاگ
با سلام خوش اومدید
موضوعات
آخرین مطالب
نويسندگان

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 2053
بازدید کل : 342169
تعداد مطالب : 300
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1